نامههای گم شده 33✍✍✍✍✍
پاییز بی تو
سلامای ناز دار حرفهای ناگفته
باز آدینهای دارم که رفته ای
به اسلوب هر جمعه ، پیراهن نارنجی را که دوست داری بر تن کرده ام
و باز اکرام پاییز مرصّع است به دوریت
و تحف آن جز قطرات اشک بنشسته بر جام چشمانم نیست
خلف وعده کردی و بر خلاف قول و قرارت
از همان آغازین روزهای پاییز
رفتن را بر ماندن ، واجب دانستی
کاش از دور دستها
دست میکشیدی به روزگارم
اغراق نیست اگر بنویسم که با رفتن ات
خط بطلان میکشی بر زندگی و زنده ماندنم
روزها و گذشت ایام
چه مضحکانه ، سعی در رام کردنم دارند
چه ابلهانه در تسلی خاطر حزینم ، تآسی جویانند
من در مغازلهی برگهای پاییزی
عاشقانههای درد آگین را از زبانشان شنیده ام
تمام این برگها ، برگشتن ات را صدا میزنند
تا زیر پایت جلوسی عاشقانه یابند و پاییز را از این همه بی مفهومینجات دهند
بی حضورت برگها هم چون من ، معترفند
اگر تو نباشی ، چه پاییزی ، چه زمستانی
اصلا اگر تو نباشی چه زنده بودنی.....بهناز خرّم